جمعه 03 اسفند 3: امروز

هر بحثی درباره ی « نشانه شناسی سینما » باید با تبیین ماهیت نشانه ی سینمایی آغاز شود . در زبان شناسی در این نکته اتفاق نظر وجود دارد که نشانه های زبان ماهیتی دلبخواهانه دارند . به این معنی که میان دال ( مثلاْ صورت آوایی کلمه ی درخت و مدلول آن (مفهوم درخت ) رابطه ای طبیعی وجود ندارد . عده ای ( پیتر ولن) بر این عقیده بودند که فقط نظام هایی که بر دلبخواهی بودن نشانه متکی هستند می توانند بیانی و معنادار باشند . اما سینما به نظام «نشانه های طبیعی » تعلق دارد ؛ یعنی نظامی که با نظام «نشانه های دلبخواهی» در تقابل است و علی رغم این هم بیانی است و هم معنی دار .
آیا این به این معنی است که فیلم به معنای واقعی کلمه ؛ زبان نیست و نشانه شناسی سینما نا ممکن است ؟
ولن بر اساس پژوهش های کریستین متز چنین نتیجه میگیرد که سینما واقعاْ یک زبان است اما زبانی است فاقد رمزگان ( code) (یا فاقد نظام زبان ) . سینما زبان است چون متن دارد و گفتمان های آن معنی دارند اما بر خلاف آن نمی توانیم بگوییم رمزگان های آن از پیش موجود است ( چون رمزگان های زبان از پیش موجود است . ...)

ساختار و معنا در سینما (?)

پازولینی نیز دلمشغولی خود را در این مورد چنین بیان می کند :

« در حالی که زبان های ادبی خلاقیت های شاعرانه ی خود را بر پایه ی یک زبان ابزاری -یعنی زبانی که همه ی مردم به آن سخن می گویند - بنیاد می نهد زبان های سینمایی ظاهراْ بر اساس چنین چیزی قوام نمی گیرند . بنیاد واقعی آنها زبانی نیست که هدف اصلی و آغازینش ایجاد ارتباط باشد ( زبان شناسان اعتقاد دارند دلیل پیدایش آغازین زبان ارتباط بوده است ).از همین رو زبان به محض اینکه صورت ادبی به خودش می گیرد ؛ از زبان ابزاری که صرفاْ در خدمت ایجاد ارتباط است متمایز می گردد . اما ارتباط از طریق سینما بر مبنای ابزاری که تداول عام داشته باشد استوار نیست .
انسان ها از طریق کلمات با هم ارتباط برقرار می کنند ؛ نه با تصاویر از همین روست که زبان خاص تصاویر نوعی انتزاع محض و کاملاْ تصنعی جلوه می کند . ..»

اما چنانچه می دانیم سینما در مقام یکی از صورت های معنی دار ارتباط واقعاْ وجود دارد . بنابراین باید بنیاد ابزاری برای زبان سینما نیز وجود داشته باشد ؛ اگر جز این بود تصاویر سینما جز تصاویر بی معنی چیزی نبودند . بنیاد ابزاری سینما همان زبانی است که ما برای برقراری ارتباط با محیط پیرامونمان به کار می گیریم . هر یک از ما به عنوان مخاطبی برای محصولات سینما خو گرفته ایم که واقعیت پیرامون خودمان را چنان درک کنیم که گویی همواره در حال ایجاد ارتباط با آن هستیم . به عبارت دیگر گویی ما همواره با محیط خودمان گفتگو می کنیم : « محیطی که از طریق تصاویری که آن را تشکیل می دهد خود را بیان می کند اشیا ( حالات چهره و حرکات و اشارات رهگذران - تابلو های راهنمایی ساعتها ویترین مغازه ها و..)سرشار از معنی هستند و به صرف حضورشان صورتی از گفتار مادون انسانی پدید می آورند . ...
ساختار و معنا در سینما (?)

مولف فیلم برای نگارش فیلم خود فرهنگ لغتی در اختیار ندارد تا تصویر نشانه های مورد نظرش را انتخاب کند ؛ اما او امکاناتی بی شمار در اختیار دارد درست همانطور که کلمات بی شمار هستند . فیلمساز تصویر - نشانه های خود را از میان ماده ای بی شکل بر می گیرد . فیلم ساز سپس تصویر نشانه ها را چنان در نظر می گیرد که گویی در یک فرهنگ لغت دسته بندی شده اند - فرهنگی که او خود در حال نگارش آن است - و آنگاه به آنها بیان و معنی ای می دهد که مد نظر خودش است . کار نویسنده ابداع هنری است ؛ اما کار فیلم ساز نخست ابداع زبان و سپس ابداع هنری است . درست است که در طول تاریخ سینما نوعی فرهنگ لغت سینمایی پدید آمده است اما این فرهنگ پیش از انکه «دستوری » باشد « سبک شناختی » است . به این ترتیب پازولینی دومین ویژگی بنیادین زبان سینما را بر می شمرد : « زبان سینما پیش از آنکه نحو داشته باشد « سبک » دارد . به سخن دیگر ابزار زبانی ای که سینما بر آن بنیاد شده است ساختاری منطقی یا ساختار ی پیشینی ندارد : این زبان غیر منطقی است »

اما ولن اعتقاد دارد : اثر هر مولفی بعدی معنایی نیز دارد و هیچ گاه صوری محض نیست و از سوی دیگر کار هر کارگردانی از عرصه ی اجرا فراتر نمی رود . به بیان دیگر کار او در چارچوب مجموعه ی خاصی از رمزگان ها و رسانه های یک متن از پیش موجود ؛ یعنی فیلم نامه یا کتاب و یا نمایشنامه قرار می گیرد . بنابراین معنای فیلم های یک کارگردان مولف « پسینی » است ؛ ولی معنای فیلم های کارگردان غیر مولف - در سطح معنایی محض ؛ نه در سطح عاطفی و بیانی - پیشینی است .

آنچه در بالا آمد طریقی را به ما نشان می دهد که می توانیم از رهگذر آن تفاوت میان کارگردان مولف و کارگردان صحنه پرداز را بر اساس نقد مبتنی بر نظریه ی مولف توصیف کنیم . ..
ساختار و معنا در سینما ( بخش آخر )

کفایت الگوی زبانی برای تببین گفتمان سینمایی مساله بنیادینی است که محل ظن و تردید بسیار است . توسل وولن به الگوهای زبانی که او غیر مستقیم و از طریق لوی-اشتراوس از سوسور به وام گرفته ؛ و تاویل تایید آمیز نظرات رولان بارت درباره ی جامعیت زبان کلامی و بر کشیدن زبان به جایگاه « الگوی اعلاء» حکایت از این دارد که تمایلات ادبی در نقد سینمایی نفوذی همه جانبه دارد . مساله این نیست که ما نشان دهیم تحلیل ساختاری با نظریه ی مولف همخوان هست یا نه و یا ... بلکه مساله این است که دریابیم این سخن که سینما صورتی از ارتباط است بی آنکه رمزگان داشته باشد واقعاْ چه معنایی دارد ؟ در حالی که ولن و متز و دیگران در حرف به این نظر پایبندی نشان می دهند در عمل تا آنجا پیش می روند که گویی اعتقاد دارند الگوهای برگرفته از زبانشناسی ساختارگرا برای سینما کاملاْ کفایت می کنند . تحلیل پازولینی از ارتباط سینمایی هر چند با اصطلاحات زبانشناسی ساختارگرا بیان نشده است ؛ اما بنیادی برای این نتیجه گیری فراهم می آورد که سینما زبانی فاقد رمزگان است و نیز به ما نشان میدهد که تحلیل های مبتنی بر این واقعیت جه جهتی را در پیش خواهد گرفت..


اگر بخواهیم سر و ته این بحث را هم بیاوریم و دست آخر پرسشی را هم مطرح کرده باشیم می توانیم بگوییم که آیا لزوماْ باید از مفاهیم زبان شناسی به عنوان مدلواره ای برای تببین مفاهیم سینمایی استفاده کرد ؟ آیا همه ی تصاویر سینمایی هنگام تقسیم بندی در ذهن به مفاهیم ارتباطی زبان تبدیل و تقلیل میابند یا ما با یک بنیاد نشانه شناسی جداگانه روبروییم ؟

نوشته شده توسط آرش در پنج شنبه 85/7/13 و ساعت 10:40 عصر | نظرات دیگران()

بالا

بالا